دیوان حافظ/آن یار کزو خانه ما جای پری بود
ظاهر
۲۱۶ | آن یار کزو خانهٔ ما جای پری بود | سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود | ۲۴۳ | |||
دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش | بیچاره ندانست که یارش سفری بود | |||||
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد | تا بود فلک شیوهٔ او پردهدری بود | |||||
منظور خردمند من آن ماه که او را | با حسن ادب شیوهٔ صاحب نظری بود | |||||
از چنگ منش اختر بدمهر بدر بُرد | آری چکنم دولت دور قمری بود | |||||
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را | در مملکت حسن سر تاجوری بود | |||||
اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت | باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود | |||||
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین | افسوس که آن گنج روان رهگذری بود | |||||
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را | با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود | |||||
هر گنج سعادت که خدا داد بحافظ | ||||||
از یُمن دعای شب و ورد سحری بود |