دیوان حافظ/آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشبست
ظاهر
۳۱ | آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشبست | یارب این تأثیر دولت در کدامین کوکبست | ۱۹ | |||
تا بگیسوی تو دست ناسزایان کم رسد | هر دلی از حلقه در ذکر یارب یاربست | |||||
کشتهٔ چاه زنخدان توام کز هر طرف | صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغبست | |||||
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست | تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکبست | |||||
عکس خوی بر عارضش بین کافتاب گرم رو | در هوای آن عرق تا هست هر روزش تبست | |||||
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می | زاهدان معذور داریدم که اینم مذهبست | |||||
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین | با سلیمان چون برانم من که مورم مرکبست | |||||
آنکه ناوک بر دل من زیر چشمی میزند | قوت جان حافظش در خندهٔ زیر لبست | |||||
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد | ||||||
زاغ کلک من بنامایزد چه عالی مشربست |