دیوان حافظ/آنکه پامال جفا کرد چو خاک راهم

از ویکی‌نبشته
۳۶۱  آنکه پامال جفا کرد چو خاک راهم خاک می‌بوسم و عذر قدمش میخواهم  ۳۵۳
  من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا بندهٔ معتقد و چاکر دولتخواهم  
  بسته‌ام در خم گیسوی تو امید دراز آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم  
  ذرّهٔ خاکم و در کوی توام جای خوشست ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم  
  پیر میخانه سحر جام‌جهان بینم داد و اندران آینه از حسن تو کرد آگاهم  
  صوفی صومعهٔ عالم قدسم لیکن حالیا دیر مغانست حوالتگاهم  
  با من راه‌نشین خیز و سوی میکده آی تا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم  
  مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم  
  خوشم آمد که سحر خسرو خاور میگفت  
  با همه پادشهی بندهٔ توران‌شاهم