دیوار/سپیده عشق
سپیدهٔ عشق □ |
آسمان همچو صفحهٔ دل من
روشن از جلوههای مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
خیره بر سایههای وحشی بید
میخزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمهای دلخواه
مینهم سر بروی دفتر خویش
تن صدها ترانه میرقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رؤیا رنگ
میدود همچو خون به رگهایم
آه … گوئی ز دخمهٔ دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده
بر لبم شعلههای بوسهٔ تو
میشکوفد چو لاله گرم نیاز
در خیالم ستارهای پر نور
میدرخشد میان هالهٔ راز
ناشناسی درون سینهٔ من
پنجه بر چنگ و رود میساید
همره نغمههای موزونش
گوئیا بوی عود میآید
آه … باور نمیکنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آندو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بی گمان زان جهان رؤیائی
زهره بر من فکنده دیدهٔ عشق
مینویسم بروی دفتر خویش
«جاودان باشی ای سپیدهٔ عشق»
|