خاقانی (قطعات)/قطب سپهر رفعت یعنی رکاب شاه
ظاهر
قطب سپهر رفعت یعنی رکاب شاه | در اوجدار ملک رسید از کران آب | |||||
زان پس که تاخت رخش به هرا چو نوبهار | چون باد دی ببست رکاب و عنان آب | |||||
وز آرزوی سکهی او هم به فر او | زر درست شد درم ماهیان اب | |||||
دریاست شاه و زیر رکاب آتشین نهنگ | صافی نهنگ و جای جواهر بسان آب | |||||
شمشیر اوست اینهی آسمان نمای | آن آینه که هست به رویش نشان آب | |||||
هرگز که آب دید مصور در آینه | یا آینه که دید مصفا میان آب | |||||
هرگز در آینه نتوان دید افتاب | این افتاب و آینه بین در مکان آب | |||||
خرقه شد از حسام ملمع نمای شاه | گاهی نسیج آتش و گه پرنیان اب | |||||
الحق چو صوفیی است مجرد حسام او | کز خون وضو کند نکند امتحان آب | |||||
مانا که خسف خاک بدل بود آب را | شاه اطلاع یافت مگر بر نهان آب | |||||
ز آب محیط دید کمر بر میان خاک | از جرم خاک بست کمر بر میان آب | |||||
انباشت شاه معدهی آب روان به خاک | تا کم رسد به مرکز خاکی زیان آب | |||||
از بس که خاک در جگر آب سده بست | مستسقی حسام ملک گشت جان آب | |||||
چندان برآمد از جگر آب نالهها | کافاق گشت زهره شکاف از فغان آب | |||||
شه رای کرد چون که علی الله آب دید | کارد بهم دهان علی الله خوان آب | |||||
شد آب پیش شاه و شفیع آورید خضر | خضر آمد الغیاث کنان از زبان آب | |||||
گفت ای به بسته عین کمال از کمال تو | این یک دو مه گشاده رها کن دهان آب | |||||
شاه از برای حرمت خضر از طریق لطف | الیاس را بداد برات امان آب | |||||
ترکیب آب و خاک به عون بقاش باد | تا بر بساط خاک سراید زمان آب | |||||
خاقانی است پیشرو کاروان شعر | همچون حباب پیشرو کاروان آب |