خاقانی (قطعات)/شاها معظما ملک الشرق خسروا
ظاهر
شاها معظما ملک الشرق خسروا | تو حیدری و حرز کیان ذوالفقار توست | |||||
شروان که زنده کردهی شمشیر توست و بس | شمشیروار در کف دریا شعار توست | |||||
بحری به تیغ و شخص نهنگان غریق توست | کوهی به گرز و جان پلنگان شکار توست | |||||
تو تاج بخش جمع سلاطین و همچو من | سلطان تاجدار فلک طوقدار توست | |||||
از آسمان خاطر و بحر ضمیر من | در دری و کوکب دری نثار توست | |||||
از دهر خاطر فضلا را مخاطره است | خاقانی از مخاطره در زینهار توست | |||||
از بس کرم که دست و زبان تو کردهاند | دستم ثنا نویس و زبان سحر کار توست | |||||
وز بس که گوش من ز زبانت لطف شنود | گوشم خزینه خانهی گوهر نگار توست | |||||
آواز الغریق به گردون رسید از آنک | جانم غریق همت گردون سوار توست | |||||
آهنگ دست بوس تو دارم ولی ز شرم | لرزان تنم چو رایت خورشیدوار توست | |||||
خواهم که چشم برکنم و سر برآورم | اما چه سود چشم و سرم شرمسار توست | |||||
چون چشم برکنم؟ که سرم زیر پای توست | چون سر برآورم؟ که سرم زیر بار توست | |||||
شروان به روزگار تو امیدوار باد | کاقبال روزگار هم از روزگار توست |