خاقانی (قطعات)/شاعر مفلق منم، خوان معانی مراست
ظاهر
شاعر مفلق منم، خوان معانی مراست | ریزه خور خوان من عنصری و رودکی | |||||
زنده چو نفس حکیم نام من از تازگی | گشته چو مال کریم حرص من از اندکی | |||||
قالت من نیمروز، حالت من نیمشب | تیغ کشد هندوی تیر زند ناوکی | |||||
در بر این پیرزن هیچ جوان مرد نیست | خلق همه کودکند من نکنم کودکی | |||||
بلبل خردم که خورد بس کندم کرمکی | کرم قزم در هنر زان نکنم کرمکی | |||||
بوم چنان سربزرگ از همه مرغان کم است | وز همه باز است بیش با همه سر کوچکی | |||||
تا کی گوئی چو گل دارم یاقوت و زر | من چو صبا بگذرم تا تو چو گل بترکی | |||||
عذر نهم گرنهای خوش سخن و راستبین | حنظل و آنگه خوشی؟ احوال و آنگه یکی؟ | |||||
بخت کیان مانک است سعد فلک مانکی است | من ز پی فال سعد مانکیم مانکی | |||||
اینت علی رایتی قاتل هر خارجی | وینت قباد آیتی قامع هر مزدکی | |||||
جعفر صادق به قول جعفر برمک به جود | با هنر هاشمی با کرم برمکی | |||||
دی شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم | باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی | |||||
بر لب دجله ز بس نوش لب نوشلبان | غنچه غنچه شده چون پشت فلک روی زمی | |||||
نازنینان عرب دیدم و رندان عجم | تشنهدل ز آرزو و غرقه تن از محتشمی | |||||
پیری از دور بیامد عجمی زاد و غریب | چشم پوشیده و نالان ز برهنه قدمی | |||||
دهنش خشک و شکفته رخش از ابر مژه | جگرش گرم و فسرده تنش از سرد دمی | |||||
تشنگی بایه برده به لب دجله فتاد | سست تن مانده و از سست تنی سخت غمی | |||||
آب برداشتن از دجله مگر زور نداشت | که نوان بود ز لرزان تنی و پشت خمی | |||||
شربتی آب طلب کرد ز ملاحی و گفت | هات یا شیخ ذهیبا حرمی الرقم | |||||
پیر گفت ای فتی آن زر که ندارم چه دهم | گفت: اخسا قطع الله یمین العجمی | |||||
آبی از دجله چوبینم که به پیری ندهند | من ز بغداد چه گویم صفت بیکرمی | |||||
بیدرم لاف ز بغداد مزن خاقانی | گر چه امروز به میزان سخن یک درمی | |||||
خاقانیا فرو خوان اسرار آفرینش | از نقش هر جمادی کورا روان نبینی | |||||
از خوار داشت منگر در ذات هیچ چیزی | کنجا دلی است گویا کورا زبان نبینی | |||||
در هر دلی است دردی در هر گلی است وردی | زنهار تا به خواری در این و آن نبینی |