خاقانی (قطعات)/زین کلک من که سحر طرازی است راستین
ظاهر
زین کلک من که سحر طرازی است راستین | دست زمانه رسات طرازی بر آستین | |||||
سردار اهل فضلم و بندار نظم و نثر | آرد سجود من سر بندار ری نشین | |||||
بندار چون ز ری سوی تبریز میرسد | نان جوین خورد از آن و اکمه زین | |||||
من کامدم ز خطهی تبریز سوی ری | از خوشهی سپهر خورم نان گندمین | |||||
چونان که جو ز گندم دور است از قیاس | شعرش به شعر من به قیاس است هم چنین | |||||
با بان آهوان که گزیند پلنگمشک | بر شان انگبین که گزیند ترنجبین | |||||
با این بیان ز وصف تو امروز عاجزم | کو جنتی است آمده ز افلاک بر زمین | |||||
پشت عراق و روی خراسان ری است ری | پشتی چه راست دارد و روئی چه نازنین | |||||
از سین سحر نکتهی بکر آفرین منم | چون حق تعالی از ری بر رحمت آفرین | |||||
بر صانعی که روی بهشت آفرید و ری | خاقانی آفرین خوان، خاقانی آفرین | |||||
خیره کشا، بد کنشا، ظالما! | این همه نیکان مکش و بد مکن | |||||
نیست شفیعت که گوید مکش | نیست حریفیت که گوید مکن | |||||
منم سرآمد دوران که طبع من داند | چهار جوی جنان از پی جهان کندن | |||||
به من به جنبش همت توان رسید بلی | گهر چگونه توان یافت جز به کان کندن | |||||
هزار سال فلک جان کند نشیب و فراز | که چون منی به کف آرد مگر به جان کندن | |||||
از کمال توست خاقانی نه از نقصان که دهر | از نهان آب رخت خواهد به عمدا ریختن | |||||
خسروان بهر هلاک خسروان دارند زهر | ورنه خون سفله بتوان آشکارا ریختن |