خاقانی (قطعات)/دو گهر دان پیمبری و کرم
ظاهر
دو گهر دان پیمبری و کرم | زاده از کان کاینات بهم | |||||
هر دو را کوهسار مغز بشر | هر دو را افتاب نور قدم | |||||
ز آفرینش درخت انسی راست | بیخ پیغمبری و شاخ کرم | |||||
دهر بیخ پیمبری بگسست | شاخ رادی به تیغ کرد قلم | |||||
نه پیمبر بزاد از کیهان | نه نبی خود بزاید از عالم | |||||
بس که روز پیمبری که گذشت | ندمد صبح رادمردی هم | |||||
حکم حق تا در نبوت بست | بست گردون در فتوت هم | |||||
نه نه گرچه پیمبری شد ختم | راد مردی برفت باز عدم | |||||
کاشکارا چو روز میبینی | آفتاب کرم در اوج همم | |||||
آفتاب کرم کجاست به ری | اهل همت کراست ز اهل عجم | |||||
سروری دارد آنکه قالب جود | کند احیا چو عیسی مریم | |||||
گوهر تاج ملک، تاج الدین | کوست سردار گوهر آدم | |||||
حاسد خاک پای او کعبه | تشنهی آب دست او زمزم | |||||
کرمش چشمه سار مشرب خضر | قلمش سر بهای خاتم جم | |||||
سر تیغ و زبانهی قلمش | هست دندانه چو لب خاتم | |||||
به خدایی که در خدایی او | هیچگونه ریا نمیبینم | |||||
که مرا بیلقای مجلس تو | زندگانی روا نمیبینم | |||||
خواجه بر من در نیک دربست | چکنم لب به بدی نگشایم | |||||
نیک بد گفتن من پیشه گرفت | تا به بد گفتن او پیش آیم | |||||
حاش لله که به بد گفتن کس | من سگجان لب پاک آلایم | |||||
هرچه او بیشترم بنکوهد | من از آن بیشترش بستایم | |||||
او بدی گوید و او را شاید | من نکو گویم و آن را شایم | |||||
او به من جوهر خود بنموده است | من بدو گوهر خود بنمایم | |||||
از عزیزان سال دل کردم | هیچ شافی جواب نشنیدم | |||||
جز دو حرف نبشته صورت دل | معنی دل به خواب نشنیدم | |||||
دیدم آری هزار جنس طلب | لیک یک جنسیاب نشنیدم | |||||
کشت امید زرد دیدم لیک | وعدهی فتح باب نشنیدم | |||||
یک خروش خروس صبح کرم | زین خراس خراب نشنیدم | |||||
عشوهی صبح کاذب است کز او | خبر آفتاب نشنیدم | |||||
هرچه جستم ز سفله صدق سحاب | جز دروغ سراب نشنیدم | |||||
خنجر برق و کوس رعد بسی است | جوش جیش سحاب نشنیدم | |||||
همه عالم گرفت ننگ نفاق | نام اخلاص ناب نشنیدم | |||||
همه مردم دروغ زن دیدم | راست از هیچ باب نشنیدم | |||||
سیبوی گفت من به معنی نحو | یک خطا در خطاب نشنیدم | |||||
من به معنی صدق میگویم | که ز یک کس صواب نشنیدم | |||||
جوی امید رفت خاقانی | لیک ازو بانگ آب نشنیدم |