خاقانی (قطعات)/دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش
ظاهر
دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش | کو میوهی دل باری بر بار نگه دارش | |||||
گفتی که به درد دل صبر است طبیب اما | امروز طبیبت شد بیمار نگه دارش | |||||
ای صبر توئی دانم پروانهی کار دل | دل شیفته پروانه است از نار نگه دارش | |||||
ای دیده نه سیل خون فردات به کار آید | خون از رگ جان امشب مگذار، نگه دارش | |||||
آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد | زان پیش که بگذارد گلزار نگه دارش | |||||
شب بیست و سیم رفته است از چارده ماه ما | شبهای وداع است این زنهار نگه دارش | |||||
تا عمر دمی مانده است از یار بنگریزد | گر عمر شود گو شو، کو یار نگه دارش | |||||
چون شیشه دلی دارم در پای جهان مفکن | نارنج به سنگستان مسپار نگه دارش | |||||
خار است همه عالم و تو آبله بر چشمی | چون آبله دارد چشم از خار نگه دارش | |||||
هان ای دل خاقانی بس خوش نفسی داری | از عمر همین مانده است آثار نگه دارش | |||||
شروانت که مار آمد بیرنج رها کردی | تبریز که گنج آمد بیمار نگه دارش | |||||
روز عمر آمد به پیشین ای دریغ | کار بر نامد به آئین ای دریغ | |||||
سینه چون صبح پسین خواهم درید | کفتاب آمد به پیشین ای دریغ | |||||
سخت نومیدم ز امید بهی | درد نومیدی من بین ای دریغ | |||||
غصهی بیطالعی بین کز فلک | درد هست و نیست تسکین ای دریغ | |||||
آب رویم رفت و زیر آب چشم | روی چون آب است پرچین ای دریغ | |||||
چرخ را جمشید و افریدون نماند | کز من مسکین کشد کین ای دریغ | |||||
آسمان نطع مرادم برفشاند | نه شهش ماند و نه فرزین ای دریغ | |||||
صاعقه بربام عمر من گذشت | نه درش ماند و نه پرچین ای دریغ | |||||
از دهان دین برآمد آه آه | چون فرو شد ناصر دین ای دریغ | |||||
مرغزار جان طلب خاقانیا | کخور گیتی است سنگین ای دریغ | |||||
تا به خط شط ارجیش درنگ است مرا | بحر ارجیش ز طبعم صدف افزود صدف | |||||
بحر ارجیش فزود از قدم من آنسانک | برج برجیس ز یونس شرف افزود شرف | |||||
صدت فی بغداد ظبیا قد الف | صدغه جیم و ذا قد الف | |||||
سر بیندازم به دستار از پیش | غاشیهی سوداش دارم بر کتف | |||||
هل عشقتم نار اصحال الهوی | طارق الدنیا و ذا لا یاتلف | |||||
من شدم عاشق بر آن خورشید روی | کابروان دارد هلال منخسف | |||||
لاتلومونی ولوموا نفسکم | انما المعشوق فینا مختلف | |||||
کعبهی خاقانی اکنون روی است | کعبه را می زمزم و بت معتکف | |||||
باز به میدان ما فوج بلا بسته صف | پای فلک در میان رسم امان بر طرف | |||||
خرقه شکافان ذوق بیدف و نی در سماع | جبه فشانان شید تابع قانون دف | |||||
جان قدیم اشتها مانده همان ناشتا | وین تن حادث غذا معدن آب و علف | |||||
چیدم و دیدم تمام آبی و تابی نداشت | میوهی این چار باغ گوهر این نه صدف | |||||
گفتیم ای خود فروش خود چه متاعی بگو | گر بخری شب چراغ گر بفروشی خزف | |||||
بشنو و بوکن اگر گوشی و مغزیت هست | زمزمهی لو کشف لخلخهی من عرف | |||||
رهرو خاقانیا دوری منزل مبین | رو که مدد میکند همت شاه نجف |