خاقانی (قطعات)/دریغ میوهی عمرم رشید کز سر پای
ظاهر
دریغ میوهی عمرم رشید کز سر پای | به بیست سال برآمد به یک نفس بگذشت | |||||
مرا ذخیزه همین یک رشید بود از عمر | نتیجهی شب و روزی که در هوس بگذشت | |||||
چو دخترم آمدم از بعد این چنین پسری | سرشک چشم من از چشمهی ارس بگذشت | |||||
مرا به زادن دختر غمی رسید که آن | نه بر دل من و نی بر ضمیر کس بگذشت | |||||
چو دختر انده من دید سخت صوفیوار | سه روز عدهی عالم بداشت پس بگذشت | |||||
نه همت من به پایه راضی است | نه پایه سزای همتم هست | |||||
یارب چو ز همت و ز پایه | نگشاید کار و نگذرد دست | |||||
یا پایه چو همتم برافراز | یا همت من چو پایه کن پست | |||||
خاقانی از حدیث زمانه زبان ببست | کز هرچه هست به ز زبان کوتهیش نیست | |||||
گیرم ز روی عقل همه زیر کیش هست | با کید روزگار بجز ابلهیش نیست | |||||
هدهد ز آب زیر زمین آگه است لیک | از دام بر فراز زمین آگهیش نیست |