خاقانی (قطعات)/خواجه اسعد چو می خورد پیوست
ظاهر
خواجه اسعد چو می خورد پیوست | طرفه شکلی شود چو گردد مست | |||||
پارسا روی هست لیکن نیست | قلتبان شکل نیست لیکن هست | |||||
وبالت نه از سر نهفتن درست | که از گوهر راز سفتن درست | |||||
مگو راست بندیش خاقانیا | همه آفت از راست گفتن درست | |||||
گیرم که دل درست ما نیست | آخر نام درست ما هست | |||||
خاقانی را اگر سفیهی | هنگام جدل زبان فروبست | |||||
این هم ز عجایب خواص است | کالماس به ضرب سرب بشکست | |||||
ده دهی باشد زر سخنم گرچه مرا | چون نجیبان دگر جامه به زر معلم نیست | |||||
ترک چون هست به انداختن زوبین جلد | چه زیان دارد اگر مولد او دیلم نیست | |||||
من که خاقانیم ز هر دو جهان | بینیازم چه خوب هر دو چه زشت | |||||
عافیت خواهم این سرا نه یسار | مغفرت خواهم آن سرا نه بهشت | |||||
مرغکی را وقت کشتن میدوانید ابلهی | گفت مقصود از دوانیدنش نازک گشتن است | |||||
ما همان مرغیم خاقانی که ما را روزگار | میدواند وین دویدن را فذلک کشتن است | |||||
گنج دانش توراست خاقانی | کار نادان به آب و رنگ چراست؟ | |||||
نام شاهی به شیر دادستند | پس حلی بر تن پلنگ چراست؟ | |||||
هفت اندام ماهی از سیم است | هفت عضو صدف ز سنگ چراست؟ | |||||
چو خاک سیه را دهی آب روشن | به سالی گلی بردهد بوستانت | |||||
منم خاک تو گر دهی آب لطفم | دهم صد گل شکر در یک زمانت | |||||
چون ز یاران رفته یاد آرم | آه و واحسرتا علی من مات | |||||
چون ز عمر گذشته یاد آرم | آه و واغصتا علی مافات | |||||
خاقانیا قبول و رد از کردگار دان | زو ترس و بس که ترس تو پا زهر زهر اوست | |||||
دیوان فرشتگانند آنجا که لطف اوست | مردان، مخنثانند آنجا که قهر اوست | |||||
هر حکم را که دوست کند دوستدار باش | مگریز و سر مکش همه شهر شهر اوست | |||||
دروغ است آنکه گوید این که در سنگ | فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت | |||||
دل او هست سنگین پس چه معنی | که عشق او عقیق از اشک من ساخت | |||||
من از دل آزمایی دست شستم | که او در زلف آن دلبر وطن ساخت | |||||
به کرم پیله میماند دل من | که خود را هم به فعل خود کفن ساخت | |||||
کنون دل انده دل میخورد زانک | هلاک خویشتن هم خویشتن ساخت | |||||
ز خاقانی چه خواهد دیگر این دل | جز آن کورا به محنت ممتحن ساخت | |||||
شکر انعام پادشا گفتن | نتوان کان ورای غایتهاست | |||||
راه شکرش به پای هرکس نیست | که حدش زان سوی نهایتهاست | |||||
گرچه انعام او مرا شکر است | شکر او را ز من شکایتهاست |