خاقانی (قطعات)/خبر برآمد کان آفتاب شرع فرو شد
ظاهر
خبر برآمد کان آفتاب شرع فرو شد | هزار آه زهرک آن خبر شنود برآمد | |||||
چون روز اسعد ازین چرخ دیر سال فرو رفت | ز چرخ نالهی وا اسعداه زود برآمد | |||||
چو روی علم نهان شد شکست پشت جهانی | طراق پشت شکستن ز هر که بود برآمد | |||||
خواص آذربیجان چو دود آذرپیچان | بسوختند و ز هر یک هزار دود برآمد | |||||
خلیفه جامهی سوکش قبا کند چو غلامان | که جان خواجه که سلطان دیر بود برآمد | |||||
گریست دیدهی خسرو بریخت در کیانی | فرود شد که روانش ازین فرود برآمد | |||||
فلک ستاره فرو برد و خور ز نور تهی شد | زمانه مایه زیان کرد و خود ز سود برآمد | |||||
مرا ز ماتم او جان و دل به رنگرزان شد | لباس جان سیه از رنگ و دل کبود برآمد | |||||
فضل درد سر است خاقانی | فاضل از درد سر نیاساید | |||||
سرور عقل و تاجدار هنر | درد سر بیند و چنین شاید | |||||
تاج بیدرد سر کجا باشد | گنج بیاژدها کجحا پاید | |||||
سروری بیبلا به سر نشود | صفدری بی مصاف برناید | |||||
پیل باشد عزیز پس همه کس | مغزش از آهنی بفرساید | |||||
قدر سرمه بزرگتر باشد | هرچه آسیش خردتر ساید | |||||
قابله بهر مصلحت بر طفل | وقت نافه زدن نبخشاید | |||||
شهد الفاظ داری اهل حسد | بگزد شهد و پس بپالاید | |||||
آنکه از نحل خانه گیرد شهد | بزند نحلش ارچه نگزاید | |||||
عاقل آنگه رود به خانهی نحل | که به گل چهره را بینداید | |||||
خضر و دیوار گنج کردن و بس | دست موسی به گل نیالاید | |||||
سرو شادابی و گمان بردی | که تو را هیچ غم نپیراید | |||||
هنرت مشک نافهی آهوست | چه عجب مشک دردسر زاید | |||||
وقت باشد که نافه بگشایند | مرد را خون ز مغز بگشاید | |||||
بوی مشکت جهان گرفت سزد | که دلت شکر ایزد آراید | |||||
ناسپاسی به فعل کافور است | کنهمه بوی مشک برباید | |||||
گر تو از بوی مشک عطسه زنی | هر که حاضر دعات بفزاید | |||||
تو بر آن عطسه هم بخوان الحمد | کاهل سنت چنینت فرماید | |||||
خواجه گر نوح راست کشتیبان | موج طوفانش محنت افزاید | |||||
دامنت بادبان کشتی شد | گر گریبانت تر شود شاید |