خاقانی (قطعات)/خاقانیا عروس صفا را به دست فقر
ظاهر
خاقانیا عروس صفا را به دست فقر | هر هفت کن که هفت تنان در رسیدهاند | |||||
در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ | بازان کز آشیان طریق پریدهاند | |||||
همچون گوزن هوی برآورده در سماع | شیران کز آتش شب شبهت رمیدهاند | |||||
سلطان دلان به عرش براهیم بندهوار | از بهر آب دست سراب قد خمیدهاند | |||||
بر نام او به سنت همنام او همه | مرغان نفس را ز درون سر بریدهاند | |||||
خضر ارچه حاضر است نیارد نهاد دست | بر خرقههای او که ز نور آفریدهاند | |||||
پیران هفت چرخ به معلوم هشت خلد | یک ژندهی دوتایی او را خریدهاند | |||||
از بهر پاره پیر فلک را به دست صبح | دلق هزار میخ ز سر برکشیدهاند | |||||
واینک پی موافقت صف صوفیان | صوف سپید بر تن مشرق دریدهاند | |||||
در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد | کواز خرق جامه به مغرب شنیدهاند | |||||
تا گنجه را ز خاک براهیم کعبهای است | مردان کعبه گنجه نشینی گزیدهاند | |||||
من دیدهام که حد مقامات او کجاست | آنان ندیدهاند که کوتاه دیدهاند |