خاقانی (قطعات)/خاقانیا به دولت ایام دل منه
ظاهر
خاقانیا به دولت ایام دل منه | کایام هفتهای است خود آن هفته نیز نیست | |||||
روز و شب است سیم سیاه و زر سپید | بیرون ازین دو عمر تو را یک پشیز نیست | |||||
چرخ است خوشهای به زکاتش مدار چشم | کان صاع کو دهد دو کری یک قفیز نیست | |||||
چون در زمانه چیز نداری خرد چه سود | کن را که چیز نیست خرد هیچ چیز نیست | |||||
بر خوشی حیات مشو غره کسمان | سیاف پیشهایست که او را تمیز نیست | |||||
آن، بز نگر که در پی طفلی همی رود | بهر مویزکی که جز آنش عزیز نیست | |||||
روزی به دست طفل شود کشته بیگمان | چون بنگری گلو بر بز جز مویز نیست | |||||
تا به غربت فتاد خاقانی | یکدری خانهایش زندان است | |||||
نه درون ساختنش توفیق است | نه برون تاختنش امکان است | |||||
روی چون عنکبوت در دیوار | پس سنگی چو مور پنهان است | |||||
پاسبانش برون در قفل است | پرده دارش درون کلیدان است | |||||
اشک جیحون و دم سمرقندی | دل بخاری و آه سوزان است | |||||
یعنی این در چهار دیواری است | که درش سوی چرخ گردان است | |||||
از برون لب به قفل خاموشی است | وز درون دل به بند ایمان است | |||||
خانه در بسته دار بر اغیار | تا در او این غریب مهمان است | |||||
برگ عیشی مساز خاقانی | که وجودش ورای امکان است | |||||
عالم از چار علت است به پای | که یکی زان چار ارکان است | |||||
خانه را هم چهار حد باید | کان چهار اصل کار بنیان است | |||||
علت عیش را سه چیز نهند | کان مکان و زمان و اخوان است | |||||
ز آن نگفتند چارمین یعنی | نیست چیزی که چارم آن است | |||||
خاقانیا چو آب رخت رفت در سال | مستان نوال کس که وبال آشنای اوست | |||||
بر خستگی دل مطلب مرهم قبول | نه دل نه مرهمی که جراحت فزای اوست | |||||
آن را که بشکنند نوازش کنند باز | یعنی که چون شکست نوازش دوای اوست | |||||
پنداری آن شتر که بکشتند، گردنش | پر زر از آن کنند خونبهای اوست | |||||
گیرم که کان زر شود آن گردن شتر | او را ز زر چه سود که سودش بقای اوست | |||||
زیان تو در سود دانستن است | توان تو در ناتوانستن است | |||||
ندانم سپر ساز خاقانیا | که نادانی اکسیر دانستن است |