خاقانی (قطعات)/جهان پیمانه را ماند به عینه
ظاهر
جهان پیمانه را ماند به عینه | که چون پر شد تهی گردد به هر بار | |||||
کنون از مرگ صدر الدین تهی گشت | نپندارم که پر گردد دگر بار | |||||
خلیفه گوید خاقانیا دبیری کن | که پایگاه تو را بر فلک گذارم سر | |||||
دبیرم آری سحر آفرین گه انشا | ولیک زحمت این شغل را ندارم سر | |||||
به دستگاه دبیری مرا چه فخر که من | به پایگاه وزیری فرو نیارم سر | |||||
چو افتاب شدم با عطاردی چه کنم | کلاه عاریتی را چرا سپارم سر؟ | |||||
با در و دشت ساز خاقانی | خانه و خوان ناسزا منگر | |||||
تا برون ریشهی گیا بینی | زاندرون ریش ده کیا منگر | |||||
هر که خر در خلاب شهوت راند | در سر افتادش اسب سرکش عمر | |||||
آب شهوت مران که مردم را | ز آب شهوت بمیرد آتش عمر | |||||
نیست در ایام چیزی از وفا نایافتتر | کیمیا شد اهل، بل کز کیمیا نایافتتر | |||||
آشنا سیمرغوار اندر جهان نایافت شد | ایمه از سیمرغ بگذر کاشنا نایافتتر |