خاقانی (قطعات)/بهشت صدرا تا دولت تو در دربست
ظاهر
بهشت صدرا تا دولت تو در دربست | بر آستان تو درهای آسمان بگشاد | |||||
قریشی هدی از رایت تو کرد شرف | یمانی ظفر از تیغ تو گرفت نژاد | |||||
به بارگاه تو دامن کشان رسید انصاف | ز درگه تو گریبان دریده شد بیداد | |||||
سپهر مهرهی بازوی بندگان تو گشت | از آن قبل ز قبول فنا شده است آزاد | |||||
سیه سپید جهان گوئی از دوات تو خاست | که صورت شب و روز آمد آبنوس نهاد | |||||
به یاد حضرت تو یوسفان مصر سخن | مدام جام معانی کشند تا بغداد | |||||
ز بود بنده و نابود او چه برخیزد | کجا رضای تو نبود، نبود و بود مباد | |||||
رضای خاطر من چون توئی تواند جست | که آب و دانهی سیمرغ جم تواند داد | |||||
خدایگان سپهر آستان نکو داند | که در جهان سخن بنده بینظیر افتاد | |||||
در آن مبین که ز پشت دروگری زاده است | کجا خلیل پیمبر ه از دروگر زاد | |||||
ز بنده بوی برند آن و این در این صنعت | اگرچه موی برند این و آن در این بنیاد | |||||
در آن چه عیب که از سرب بشکند الماس | هنر در آن، که ز الماس بشکند پولاد | |||||
بدل من آمدم اندر جهان سنایی را | بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد | |||||
دهان دهر به گوهر چنان بیاکندم | که ره نبود نفس را که گویدم فریاد | |||||
به باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن | ز خشک بید هر افسردهای چه اری یاد | |||||
ز نخل، میوه توان چید چون بیازی دست | ز بید کرم توان یافت چون بجنبد باد | |||||
اگر جهان من از غم کهن شده است رواست | جهان به مدح تو تازه کنم بقای تو باد | |||||
دلی که مدح تو سازد شکسته به که درست | چو جای گنج سگالی خراب به کاباد |