خاقانی (قطعات)/با آینهی ضمیر مخدوم
ظاهر
با آینهی ضمیر مخدوم | خواهد که نفس زند نیارد | |||||
مجد الدین افتخار اسلام | که اسلام بدو تفاخر آرد | |||||
بحری است نهنگ سار کلکش | کالا گهر از دهن نبارد | |||||
در ظلمت حال خاطر اندوه | با نور خیال او گسارد | |||||
پر کحل جواهر آیدش چشم | چون بر خط او نظر گمارد | |||||
دل یاد کند فضایل او | چندان که به دست چپ شمارد | |||||
بر یاد محقق مهینه | انگشت کهینه بسته دارد | |||||
آخر چه حساب گیرد انگشت | کورا ز میان فرو گذارد | |||||
یار مردم مار و کژدم دان کنون خاقانیا | کز دم کژدم دم مردم تو را بدتر بود | |||||
آن نه یارانند مارانند پس بیگانه به | کافت یاران چو باشد آشنا بدتر بود | |||||
تا تو مردم را ستایی در بلایی با همه | چون تو را مردم ستایند آن بلا بدتر بود |