خاقانی (قطعات)/ای شفیع صد هزار امت چو خاقانی به حر
ظاهر
ای شفیع صد هزار امت چو خاقانی به حشر | بنده مرتد بود و بر دست تو ایمان تازه کرد | |||||
گر زبان او جنابت داشت از هر جانبی | آن جنابت برگرفت اشکی که طوفان تازه کرد | |||||
چون زبان او به هفتاد آب خجلت شسته گشت | بر درت هر هفتهای هفتاد دیوان تازه کرد | |||||
زین سفر مقصود امسالش تو بودستی نه حج | کالامان گویان به درگاه آمد و جان تازه کرد | |||||
رفت زی کعبه که آرد کعبه را زی تو شفیع | تاش بپذیری که او با توبه ایمان تازه کرد | |||||
پیش کعبه نفس حسی بهر قربان هدیه برد | پیش صدرت جان قدسی کشت و قربان تازه کرد | |||||
این دو حرف از خون دل بنوشت و در خاکش نهفت | نسخهی توبه است کز خوناب مژگان تاره کرد | |||||
پیش بالینت ز بس زرد آب کز مژگان بریخت | زعفران سود و حنوط شخص یاران تازه کرد | |||||
پیشت از جان عود و ز دل عود سوزی کرده بود | هم ز سوز سینه عطر عود سوزان تازه کرد | |||||
تا به استسقای ابر رحمت آمد بر درت | کشتزار عمر فانی را به باران تازه کرد | |||||
عمر ضایع کردهای دارد ز تو چشم قبول | کز قبول تو قبالهی عمر بتوان تازه کرد | |||||
قدر آن داری که طغرای قبولش درکشی | کانکه مقبول تو شد توقیع رضوان تازه کرد |