خاقانی (قطعات)/ای ریزهی روزی تو بوده
ظاهر
ای ریزهی روزی تو بوده | از ریزش ریسمان مادر | |||||
خو کرده به تنگنای شروان | با تنگی آب و نان مادر | |||||
زیر صلف کسی نرفته | جز آن خدای و آن مادر | |||||
افسرده چو سایه و نشسته | در سایهی دوکدان مادر | |||||
ای باز سپید چند باشی | محبوس به آشیان مادر | |||||
شرمت ناید که چون کبوتر | روزی خوری از دهان مادر | |||||
تا کی چو مسیح بر تو بینند | از بیپدری نشان مادر | |||||
یک ره چو خضر جهان بپیمای | تا چند ز خانه جان مادر | |||||
ای در یتیم چون یتیمان | افتاده بر آستان مادر | |||||
مدبر خلفی به خویشتن بر | خود نوحه کن از زبان مادر | |||||
با این همه هم نگاه میدار | حق دل جانفشان مادر | |||||
با غصهی دشمنان همی ساز | بهر دل مهربان مادر | |||||
میترس که آن زمان درآید | کارند به سر زمان مادر | |||||
مهترا بلبل انسی پس از این | بجز از دست ادب دانه مخور | |||||
فیالمثل تو خود اگر آب خوری | جز ز جوی دل فرزانه مخور | |||||
به سفر سفره گزین خوان چه مخواه | مرد خوان باش غم خانه مخور | |||||
حصهای زین دل آبادتر است | غصهی عالم ویرانه مخور | |||||
عاقل شیر دلی باده مگیر | حض خرگوش به پیمانه مخور | |||||
ز آب آن میوه که روباه خورد | آب کون سگ دیوانه مخور | |||||
عارفانه بزی اندر ره شرع | از اباحت دم فرغانه مخور | |||||
آشنای دل بیگانه شدی | آب و نان از در بیگانه مخور | |||||
مادر روزی ار افگانه فکند | غم مبر انده افگانه مخور | |||||
آز چون نیست در سفله مزن | موی چون نیست غم شانه مخور | |||||
همچنین در پی یاران میباش | یار یارا زن و بهنانه مخور | |||||
گفتی ار من به معسکر برسم | نان ترکان خورم آن خانه مخور | |||||
نان ترکان مخور و بر سر خوان | به ادب نان خور و ترکانه مخور | |||||
من خدمت تو کردم و تو حق شناس نه | الحق خیال توست به جای تو حق شناس | |||||
از ده خیال تو که به ده شب به تو رسید | بر دل هزار منت و بر دیده صد سپاس |