خاقانی (قطعات)/ای بلخیک سقط چه فرستی به شهر ما
ظاهر
ای بلخیک سقط چه فرستی به شهر ما | چندین سقاطهی هوس افزای عقل کاه | |||||
آئی چو سیر کوبهی رازی به بانگ و نیست | جز بر دو گوپیازهی بلخیت دستگاه | |||||
دیگ هوس مپز که چو خوان مسیح هست | کس گوپیازهی تو نیارد به خوان شاه | |||||
بد نثری و رسائل من دیده چند وقت | کژ نظمی و قصائد من خوانده چندگاه | |||||
زرنیخ زرد و نیل کبود تورا ببرد | گوگرد سرخ و مشک سیاه من آب و جاه | |||||
آری در آن، دکان که مسیح است رنگرز | زرنیخ و نیل را نتوان داشت پیش گاه | |||||
سحر زبان سامری آسای من بخوان | وحی ضمیر موسوی اعجاز من بخواه | |||||
عقدی ببند ازین گهر آفتاب کان | دری بدزد ازین صدف آسمان شناه | |||||
موی تو چون لعاب گوزنان شده سپید | دیوانت همچو چشم غزالان شده سیاه | |||||
باری ازین سپید و سیاه اعتبار گیر | یا در سیه سپید شب و روز کن نگاه | |||||
پس ... نهای و گرچه چو ... کلاه دار | کز دست جهل تو به در ... نهم کلاه | |||||
خاقانی و حقایق طبع تو و مجاز | اینجا مسیح و طوبی و آنجا خر و گیاه | |||||
آبم ببرد بخت، بس ای خفته بخت بخ | نانم نداد چرخ، زهی سفله چرخ زه | |||||
در خواب رفته بختم و بیدار مانده چشم | لا الطرف لی ینام ولاالجد ینتبه | |||||
چون ماه چار هفته شد ستم به هفت حال | حالی چنان که لیس علیالخلق یشتبه | |||||
دل چون قلم در آتش و تن کاغذ اندر آب | فالنار احرقته و الماء حل به | |||||
ایام دمنه طبع و مرا طالع است اسد | من پای در گل از غم و حسرت چو شتربه | |||||
از کیسهی کسان منم آزاد دل که آز | آزاد را چو کیسه گلو درکشد بزه | |||||
خشنودم از خدای بدین نیتی که هست | از صد هزار گنج روان گنج فقر به | |||||
چون جان صبر در تن همت نماند نیست | گو قالب نیاز ممان هرگز و مزه | |||||
دولت به من نمیدهد از گوسفند چرخ | از بهر درد دنبه و بهر چراغ په | |||||
الحق غریب عهدم و از قائلان فزون | هرچند کاهل عهد کهان را کنند مه | |||||
بیمار جان رمیده برون آمدم ز ری | شاخ حیات سوخته و برگ راه نه | |||||
شب تا به چاشت راه روم پس به گرمگاه | بر هر در دهی طلبم منزل نزه | |||||
بیماری گران و به شب راندن سبک | روز آب چون به من نرسد زان خران ده | |||||
از بیم تیغ خور سفرم هست بعد از آنک | روز افکند کلاه و زند شب قبا زره | |||||
بر ره چو اسب سایه کند گویدم غلام | کاین سایه فرش توست فرود آی و سربنه | |||||
از تب چو تار موی مرا رشتهی حیات | و آن موی همچو رشتهی تببر به صد گره | |||||
غایب شد از نتیجهی جانم میان راه | یک عیبه نظم و نثر که از صد خزینه به | |||||
یارب چو فضل کردی و جان باز دادیم | رحمی بکن نتیجهی جان نیز باز ده | |||||
دیده از کار جهان دربسته به | راه همت زین و آن دربسته به | |||||
دوستان از هفت دشمن بدترند | هفت در بر دوستان دربسته به | |||||
دل گران بیماریی دارد ز غم | روزن چشم از جهان دربسته به | |||||
پشت دست از غم به دندان میخورم | از چنین خوردن دهان دربسته به | |||||
چون به صد جان یکدلی نتوان خرید | دل فروشان را دکان دربسته به | |||||
منقطع شد کاروان مردمی | دیدهای دیدهبان دربسته به | |||||
خاک بیزان هوس بیروزیاند | چشم دل زین خاکدان دربسته به | |||||
از زبان در سر شدی خاقانیا | تا بماند سر، زبان دربسته به | |||||
راز دارم مرا ز دست مده | بیخودان را به خودپرست مده | |||||
نجده ساز از دل شکستهدلان | این چنین نجده را شکست مده | |||||
شست تو همت است و صید تو مال | صید بدهی رواست، شست مده | |||||
مهرهی مار بهر مار زده است | به کسی کز گزند رست مده | |||||
عافیت کیمیاست دولت خاک | کیمیا را به خاک پست مده | |||||
گنج معنی توراست خاقانی | شو کلیدش به هرکه هست مده | |||||
پایگه یافتی، به پای مزن | دستگه یافتی ز دست مده | |||||
میده تنها توراست تنها خور | به سگان ده، به هم نشست مده | |||||
شمع غیبی به پیش کور مسوز | تیغ عقلی به دست مست مده | |||||
زهر است مرا غذای هر روزه | زین کاسهی سرنگون پیروزه | |||||
وز دهر سیاه کاسه در کاسم | صد ساله غم است شرب یک روزه | |||||
دهر است کمینه کاسه گردانی | از کیسهی او خطاست دریوزه | |||||
در کوزه نگر به شکل مستسقی | مستسقی را چه راحت از کوزه | |||||
از چرخ طمع ببر که شیران را | دریوزه نشاید از در یوزه | |||||
خاقانی صبح خیز، هر شامی | نگشاید جز به خون دل روزه | |||||
بر تن ز سرشک جامهی عیدی | در ماتم دوستان دل سوزه |