خاقانی (قطعات)/ایام نظام ممالک قوام روی زمین
ظاهر
ایام نظام ممالک قوام روی زمین | تو آفتابی و صدر تو آسمانوار است | |||||
ز دور خامهی تو شرق و غرب بیرون نیست | که بر محیط جهان خامهی تو پرگار است | |||||
ز بس که بر سم اسبت لب کفات رسید | سم سمند تو را لعل نعل و مسمار است | |||||
به دست عدل تو باشه پر عقاب برید | کبوتران را مقراض نوک منقار است | |||||
فسون خصم تو بحران مغز سرسام است | که مغز خصم به سرسام حقد بیمار است | |||||
مرا به دولت تو همتی است رفعت جوی | نه در خور نسب و نه سزای مقدار است | |||||
به نیم بیت مرا بدرهها دهند ملوک | تو کدخدای ملوکی تو را همین کار است | |||||
بدان طمع که رسانی بهای دستارم | شریف وعده که فرمودهای دوم بار است | |||||
به انتظار اشارات تو که هان فردا | دلم نماند بجای و چه جای گفتار است | |||||
به سعد و نحسی کاین آید آن دگر برود | گذشت مدتی و خاطرم گران بار است | |||||
نه لفظ من به تقاضای سرد معروف است | نه صدر تو به مواعید کژ سزاوار است | |||||
خدای داند اگر آن، بها به نیم سخن | کراکند وگر آن خود هزار دینار است | |||||
سرم که نیم جو ارزد به نزد همت تو | به بخشش زر و دستار بس گران بار است | |||||
گر این جگر خوری ارزد بهای صد دستار | سرم چنان که سبکبار هست سگسار است | |||||
به دل معاینه آید مرا که دستاری | ز من برند که این را بها و بازار است | |||||
کنون به عرض صله خاطر من آشوب است | کنون به جای درم در کف من آزار است | |||||
تو گر بها دهی آن داده را زکات شمار | بده زکات بدان کس که گنج اسرار | |||||
به وام کن زر و زین مختصر مرا دریاب | چه وام خیزد ازین مختصر پدیدار است | |||||
کرم کن و بخر از دست وام خواهانم | که بر من از کرمت وامهای بسیار است | |||||
ز گنج مردی این مایه وام من بگزار | که وام شکر تو بر گردن من انبار است | |||||
ازین معامله ار خود زیان کند کرمت | دلم ز خدمت تو وز خدای بیزار است | |||||
بده قراضگکی تا عطات پندارم | مگو که سوختهی من چه خام پندار است | |||||
به چشمهای جگر گوشهات که بیش مرا | مخور جگر که مرا خود فلک جگر خوار است | |||||
به جان شاه که در نگذرانی از امروز | که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است | |||||
به خاک پای تو کان هست خون بهای سرم | که حاجتم به بهاء تمام دستار است | |||||
به شعر گر صله خواهم تو مالها بخشی | بر آن مگیر که این مایه حق اشعار است | |||||
به یک دو بیت نود اقچه داد کافی کور | به راوی من کو مدح خوان احرار است | |||||
تو را که صاحب کافی خریطهکش زیبد | چهل درست که بخشش کنی چه دشوار است | |||||
به مرد مردمی آخر که صلت چو منی | کم از قراضهی معلول قلب کردار است | |||||
بهای خیر طلب میکنم بدین زاری | تبارک الله کارم نگر که چون زار است | |||||
قبلهی ابدال قلهی سبلان دان | کو ز شرف کعبهوار قطب کمال است | |||||
کعبه بود سبزپوش او ز چه پوشد | جامهی احرامیان که کعبهی حال است | |||||
در خبری خواندهام فضیلت آن را | خاست مرا آرزوش قرب سه سال است | |||||
رفتم تا بر سرش نثار کنم جان | کوست عروسی که امهات جبال است | |||||
چادر بر سر کشید تا بن دامن | یعنی بکرم من این چه لاف محال است | |||||
مقعد چندین هزار ساله عجوزی | بکر کجا ماند این چه نادره حال است | |||||
موسی و خضر آمده به صومعهی او | صومعه دارد مگر فقیر مثال است | |||||
هست همانا بزرگ بینی آن زال | چادر از آن عیب پوش بینی زال است | |||||
گفتم چادر ز روی باز نگیری | بکر نهای شرم داشتن چه خصال است | |||||
از پس بکران غیب چادر غیرت | بفکن خاقانیا که بر تو حلال است |