خاقانی (قطعات)/اهل دلی ز اهل روزگار نیابی
ظاهر
اهل دلی ز اهل روزگار نیابی | انس طلب چون کنی که یار نیابی | |||||
گر دگری ز اتفاق همنفسی یافت | چون تو بجوئی به اختیار نیابی | |||||
خوش نفسی نیست بیگرانی کامروز | نافهی بی ثرب در تتار نیابی | |||||
آینهی خاک تیره کار چه بینی | ز آینهی تیره نور کار نیابی | |||||
روز وفا آفتاب زرد گذشته است | شب خوشی از لطف روزگار نیابی | |||||
نقطهی کاری کناره کن که زره را | ساز جز از نقطهی کنار نیابی | |||||
بر سر بازار دهر خاک چه بیزی | کخر ازین خاک جز غبار نیابی | |||||
دهر همانا که خاکبیزتر از توست | زآنکه دو نقدش به یک عیار نیابی | |||||
بگذر ازین آبگون پلی که فلک راست | کب کرم را در او گذار نیابی | |||||
قاعده عمر زیر گنبد بیآب | گنبد آب است کاستوار نیابی | |||||
دست طمع کفچه چون کنی که به هردم | طعمی ازین چرخ کاسهوار نیابی | |||||
چرخ تهی کز پی فریب تو جنبد | کاسهی یوزه است کش قرار نیابی | |||||
کشت کرم را نه خوشه ماند و نه دانه | کاهی ازین دو به کشتزار نیابی | |||||
خاک جگر تشنه را ز کاس کریمان | از نم جرعه امیدوار نیابی | |||||
جرعه بود یادگار کاس و بر این خاک | بوئی از آن جرعه یادگار نیابی | |||||
یاد تو خاقانیا ز داد چه سود است | کز ستم دهر زینهار نیابی | |||||
گر از غم خلاصی طلب کردمی | هم از نای و نوشی سبب کردمی | |||||
مرا غم ندیم است خاص ارنه من | چو عامان به نوعی طرب کردمی | |||||
اگر غم طلاق از دلم بستدی | نکاح بناب العنب کردمی | |||||
گرم دست رفتی لگام ادب | بر این ابلق روز و شب کردمی | |||||
وگر کردهی چرخ بشمردمی | شمارش سوی دست چپ کردمی | |||||
کلید زبان گر نبودی وبال | کی از خامشی قفل لب کردمی | |||||
بریخوردمی آخر از دست کشت | اگرنه ز مومی رطب کردمی | |||||
مگر فضل من ناقص است ارنه من | بر او تکیهگاهی عجب کردمی | |||||
ادب داشتم دولتم برنداشت | ادب کاشکی کم طلب کردمی | |||||
عصای کلیم ار به دستم بدی | به چوبش ادب را ادب کردمی | |||||
اگر در هنرها هنر دیدمی | به خاقانی آن را نسب کردمی | |||||
گر دیده یک اهل دیده بودی | دل مژده پذیر دیده بودی | |||||
جان حلقه به گوش گوش گشتی | گر نام وفا شنیده بودی | |||||
این قحط جهان کسی نبردی | گر کشت وفا رسیده بودی | |||||
کشتی حیات کم شکستی | گر بحر غم آرمیده بودی | |||||
میترسد از آب دیده جانم | ای کاش نه سگ گزیده بودی | |||||
گر آهم خواستی فلک را | چون صبح دوم دریده بودی | |||||
ور چشم فلک به شفقت استی | زو خون شفق چکیده بودی | |||||
مرغ دلم زا زبان به رنج است | ورنه ز قفس پریده بودی | |||||
آویخته کی بدی ترازو | گر زآنکه زبان بریده بودی | |||||
خاقانی اگر نه اهل جستی | دامن ز جهان کشیده بودی | |||||
هرچند جهان چنو ندیده است | او کاش جهان ندیده بودی | |||||
با آنکه تمامش آفریدند | ای کاش نیافریده بودی | |||||
اهل بایستی که جان افشاندمی | دامن از اهل جهان افشاندمی | |||||
گر مرا یک اهل ماندی بر زمین | آستین بر آسمان افشاندمی | |||||
شاهدان را گر وفایی دیدمی | زر و سر در پایشان افشاندمی | |||||
گر وفا از رخ برافکندی نقاب | بس نثارا کان زمان افشاندمی | |||||
گر مرا دشمن ز من دادی خلاص | بر سر دشمن روان افشاندمی | |||||
بر سرم شمشیر اگر خون گریدی | در سرشک خنده جان افشاندمی | |||||
گر مقام نیست هستان دانمی | هستی خود در میان افشاندمی | |||||
جرعهی جان از زکات هر صبوح | بر سر سبوح خوان افشاندمی | |||||
لعل تاج خسروان بربودمی | بر سفال خمستان افشاندمی | |||||
دل ندارم ورنه بر صید آمدی | هر خدنگی کز کمان افشاندمی | |||||
گرنه خاقانی مرا بند آمدی | دست بر خاقان و خان افشاندمی | |||||
گر به دل آزاد بودمی چه غمستی | عقدهی سودا گشودمی چه غمستی | |||||
غم همه ز آن است کشنای نیازم | گر نه نیاز آزمودمی چه غمستی | |||||
گر به مشامی که بوی آز شنودم | بوی قناعت نودمی چه غمستی | |||||
تخم ادب کاشتم دریغ درودم | گر بر دولت درودمی چه غمستی | |||||
این که خرد را در ملوک نمودم | گر در عزلت نمودمی چه غمستی | |||||
بد گهران را ستودم از گهر طبع | گر گهری را ستودمی چه غمستی | |||||
سرمهی عیسی که خاک چشم حواری است | گر جهت خر نسودمی چه غمستی | |||||
گر ز پی ساز کار در الف آز | سین سلامت فزودمی چه غمستی | |||||
لاف پلنگی زنم و گرنه چو گربه | لقمهی دونان ربودمی چه غمستی | |||||
بخت غنود و به درد دل نغنودم | گر به فراقت غنودمی چه غمستی | |||||
گفتی خاقانیا به شاهد و میکوش | گر من ازین دست بودمی چه غمستی | |||||
ای چرخ لاجوردی بس بوالعجب نمایی | کیینهی خسان را زنگارها زدایی | |||||
هر ساعتم به نوعی درد کهن فزایی | چون من ز دست رفتم انگشت بر که خایی؟ | |||||
بر سختهی تمام تا چند بر گرایی | دانستهی عیارم تا چندم آزمایی؟ | |||||
پیروزهوار یک دم بر یک صفت نپایی | تا چند خس پذیری؟ آخر نه کهربایی | |||||
خردم بسودی آخر در دور آسیایی | بیخردگی رها کن خردم چو جو چه سایی | |||||
چون صوفیان صورت در نیلگون وطایی | لیک از صفت چو ایشان دور از صف صفایی | |||||
الحق کثیف رایی گرچه لطیف جایی | یکتا بر آن کسی کز طفلی بود دوتایی | |||||
آن کز دهانهی گاز خورد آب ناسزایی | بر زر بخت آن کس بخشی تو کیمیایی | |||||
از آفتاب دولت آن راست روشنایی | کو رخنه کرد روزن پشت از فراخ نایی | |||||
خاقانیا نمانده است آب هنر نمایی | ای سوخته توانی کاین خام کم درایی |