خاقانی (قصاید)/چون صبحدم عید کند نافه گشائی
ظاهر
چون صبحدم عید کند نافه گشایی | بگشای سر خم که کند صبح نمایی | |||||
آن جام صدف ده که بخندد چو رخ صبح | چون صبح نمود آن صدف غالیه سایی | |||||
در خمکده زن نقب که در طاق فلک صبح | هم نقب زد و مرغ بر آن داد گوایی | |||||
چون گشت صبا خوش نفس از مشک و می صبح | خوش کن نفس از مشک و می انگار صبایی | |||||
مرغ از گلو الحان ستا ساخت دم صبح | برساز ستا چاک زد این سبز دوتایی | |||||
شو خوانچه کن از زهره دلان پیش که گیتی | رستی خورد از خوانچهی زرین سمایی | |||||
چون خوانچه کنی تا ز سر گرسنه چشمی | از خوانچهی گردون نکنی زله گدایی | |||||
چون خوانچهی گردون که نوالت همه زهر است | نانت ز چه شیرین و تو چون تلخ ابایی | |||||
چون پوست فکند و ز دهان مهره برآورد | این افعی پیچان که کند عمر گزایی | |||||
می نوش کن و جرعه بر این دخمه فشان ز آنک | دل مرده در این دخمهی پیروزه وطایی | |||||
بازیچه شمر گردش این گنبد بازیچ | گر طفل نهای سغبهی بازیچه چرایی؟ | |||||
جام است چو اشک خوش داود و همه بزم | مرغان سلیمان و پریروی سبایی | |||||
چون روی پری بینی و آن سلسلهی زلف | تعویذ خرد گم کنی و سلسله خایی | |||||
بشکست نفس در گلوی بلبله، بس گفت | ای عقل چه درد سری ، ای می چه دوایی | |||||
آن لعل لعاب ازدهن گاو فرو ریز | تا مرغ صراحی کندت نغز نوایی | |||||
مجلس همه دریا و قدحها همه ماهی است | دریاکش از آن ماهی اگر مرد صفایی | |||||
از پیکر گاو آید در کالبد مرغ | جان پریان، کز تن خم یافت رهایی | |||||
از گاو به مرغ آمد و از مرغ به ماهی | وز ماهی سیمین سوی دلهای هوایی | |||||
ماه نو ما حلقهی ابریشم چنگ است | در گوش نه آن حلقه چو در حلقهی مایی | |||||
میکش، مکش آسیب زمین و ستم چرخ | بیچرخ و زمین رقص کن انگار هبایی | |||||
این هفت ده خاکی و نه شهر فلک را | قحط است و تو بر آخور سنگیش نپایی | |||||
نزل وعلف نیست نه در شهر و نه در ده | اینجا چه امیری کنی، آنجا چه گدایی | |||||
چون اسب تو را سخره گرفتند یکی دان | خشک آخور و تز سبزه چه در بند چرایی | |||||
در کاسهی سر دیگ هوس پختن تو چند | هین بادهی خام آر و مکن خام درایی | |||||
بحران هوس جام چو بهری برد از تو | زانک از سر سرسام هوا بر سر پایی | |||||
گر محرم عیدند همه کعبه ستایان | تو محرم می باش و مکن کعبه ستایی | |||||
احرام که گیری چو قدح گیر که دارد | عریانی بیرون و درون لعل قبایی | |||||
کعبه چکنی با حجر الاسود و زمزم | ها عارض و زلف و لب ترکان سرایی | |||||
هم خدمت این حلقه بگوشان ختن به | از طاعت آن کعبه نشینان ریایی | |||||
یا میکده، یا کعبه و یا عشرت و یا زهد | اینجا نتوان کرد به یکدل دو هوایی | |||||
کو خیک براندوده به قیر و ز درونش | تن عودی و مشکی شده دل ناری و مایی | |||||
بر زال سیه موی مشاطه شده چنگی | بر طفل حبش روی معلم شده نایی | |||||
بربط نگر آبستن و نالنده چو مریم | زایندهی روحی که کند معجزه زایی | |||||
بر کاس رباب آخور خشک خر عیسی است | کز چار زبان میکند انجیل سرایی | |||||
چنگ است به دیبا تنش آراسته تا ساق | وزساق به زیر است پلاس، اینت مرایی | |||||
نای است یکی مار که ده ماهی خردش | پیرامن نه چشم کند مار فسایی | |||||
دف حلقه تن و حلقه بگوش است همه تن | در حلقه سگ تازی و آهوی ختایی | |||||
خاقانی و بحر سخن و حضرت خاقان | لفظش صدف و این غزلش در بهایی |