خاقانی (قصاید)/سر تابوت مرا باز گشائید همه
ظاهر
سر تابوت مرا باز گشایید همه | خود ببینید و به دشمن بنمایید همه | |||||
بر سر سبزهی باغ رخ من کبک مثال | زار نالید که کبکان سرایید همه | |||||
پس بگوئید ز من با پدر و مادر من | که چه دلسوخته و رنج هبایید همه | |||||
بدرود ای پدر و مادرم، از من بدرود | که شدم فانی و در دام فنایید همه | |||||
خط سیه کرده تظلم به در چرخ برید | که شما در خط این سبزه وطایید همه | |||||
بس کز آتش سری و باد کلاهی فلک | بر سر خاک ز خون لعل قبایید همه | |||||
خاک من غرقهی خون گشت مگریید دگر | بس کنید از جزع ار اهل جزایید همه | |||||
چون درخت رز اگرتان رگ جان ببریدند | آب چندان ز رگ چشم چه زایید همه | |||||
گر من از خرمن عمرم شده بر باد چو کاه | جای شکر است که چون دانه بجایید همه | |||||
من عطای ملک العرش بدم نزد شما | صبر کم گشت که گم کرده عطایید همه | |||||
ای طبیبان غلط گوی چه گویم که شما | نامبارک دم و ناساز دوایید همه | |||||
اثر عود صلیب و خط ترساست خطا | ور مسیحید که در عین خطایید همه | |||||
ای حکیمان رصد بین خط احکام شما | همه یاوه است و شما یاوه درایید همه | |||||
خانهی طالع عمرم ششم و هشتم کید | چون ندیدید که جاماسب دهایید همه | |||||
ای کرامات فروشان دم افسون شما | علت افزود که معلول ریایید همه | |||||
رشتهی تب ز گرهتان رشتهی جان | باز نگشاد که در بند هوایید همه | |||||
ای کسانی که ز ایام وفا میطلبید | نوشدارو طلب از زهر گیایید همه | |||||
چه شنیدید اجل را، اجل آمد گوئی | کز فنا فارغ و مشغول بقایید همه | |||||
یا شما را خط امن است و نه زین آب و گلید | که چنین سنگدل و بار خدایید همه | |||||
هم اسیر اجلید ارچه امیر اجلید | مرگ را زان چه کامیر الامرایید همه | |||||
خشت گل زیر سر و پی سپر آئید به مرگ | گر به خشت و به سپرمیر کیایید همه | |||||
هم ز بالا به چه افتید چو خورشید به شام | گر ستاره سپه و صبح لوایید همه | |||||
آبتان زیر پل مرگ گذر خواهد داشت | گرچه جیحون صفت و دجله صفایید همه | |||||
مرگ اگر پشه و مور است ازو در فزعید | گرچه پیل دژم و شیر وغایید همه | |||||
بنگرید از سر عبرت دم خاقانی را | که بدین مایه نظر دست روایید همه |