خاقانی (غزلیات)/یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی
ظاهر
یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی | دلت بگرفت در خانه برون آتا جهان بینی | |||||
چو رفتی سوی بستانها یکی بگذر به گورستان | که گورستان همی گوید بیا تا دوستان بینی | |||||
بسی بادام چشمانند به دام مرغ حیرانند | بسا پسته دهانان را تو بربسته دهان بینی | |||||
امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند | تو اکنون بر سر گورش کلاغی پاسبان بینی | |||||
سر تابوت شاهان را اگر در گور بگشایند | فتاده در یکی کنجی دو پاره استخوان بینی | |||||
احد گویان صمد جویان همه زیر زمین رفتند | تو مهرویان مهوش را در این خاک گران بینی | |||||
چه دل بندی در این دنیا ایا خاقانی خاکی | که تا بر هم نهی دیده نه این بینی نه آن بینی |