خاقانی (غزلیات)/یارب از عشق چه سرمستم و بیخویشتنم
ظاهر
یارب از عشق چه سرمستم و بیخویشتنم | دست گیریدم تا دست به زلفش نزنم | |||||
گر به میدان رود آن بت مگذارید دمی | بو که هشیار شوم برگ نثاری بکنم | |||||
نگذارم که جهانی به جمالش نگرند | شوم از خون جگر پرده به پیشش بتنم | |||||
یا مرا بر در میخانهی آن ماه برید | که خمار من از آنجاست هم آنجا شکنم | |||||
صورت من همه او شد صفت من همه او | لاجرم کس من و ما نشنود اندر سخنم | |||||
نزنم هیچ دری تام نگویند آن کیست | چو بگویند مرا باید گفتن که منم | |||||
نیم جان دارم و جان سایه ندارد به زمین | من به جان میزیم و سایهی جان است تنم | |||||
از ضعیفی که تنم هست نهان گشته چنانک | سالها هست که در آرزوی خویشتنم | |||||
گر مرا پرسی و چیزی به تو آواز دهد | آن نه خاقانی باشد، که بود پیرهنم |