خاقانی (غزلیات)/گر رحم کنی جانا جان بر سرت افشانم
ظاهر
گر رحم کنی جانا جان بر سرت افشانم | ور زخم زنی دل را بر خنجرت افشانم | |||||
معلوم من از عالم جانی است، چه فرمایی | بر خنجر تو پاشم یا بر سرت افشانم | |||||
بر سوزن مژگانم صد رشته گهر دارم | در دامن تو ریزم یا در برت افشانم | |||||
آئی به کف آن خنجر چون چشم من از گوهر | من گوهر عمر خود بر گوهرت افشانم | |||||
گر گوهر جان خواهی هم در کمرت دوزم | ور دانهی دل خواهی هم در برت افشانم | |||||
طاووس خودآرایی در زیور زیبایی | گر دیده قبول آید بر زیورت افشانم | |||||
با من به سلام خشک ای دوست زبان ترکن | تا از مژه هر ساعت لعل ترت افشانم | |||||
خاک در سلطان را افسر کن و بر سر نه | تا سر به کله داری بر افسرت افشانم | |||||
آن پیکر روحانی بنمای به خاقانی | تا دیدهی نورانی بر پیکرت افشانم |