خاقانی (غزلیات)/کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم
ظاهر
کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم | دارم به کفر عشقت ایمان چرا ندارم | |||||
سوزی ز ساز عشقت در دل چرا نگیرم | رمزی ز راز مهرت در جان چرا ندارم | |||||
آتش به خاک پنهان دارند صبح خیزان | من خاک عشقم آتش پنهان چرا ندارم | |||||
عید است این که بر جان کشتن حواله کردی | چون کشتنی است جانم، قربان چرا ندارم | |||||
نی کم سعادت است این کامد غم تو در دل | چون دل سرای غم شد شادان چرا ندارم | |||||
تا خود پرست بودم کارم نداشت سامان | چون بیخودی است کارم سامان چرا ندارم | |||||
مهتاب را به ویران رسم است نور دادن | پس من سراچهی جان ویران چرا ندارم | |||||
ریحان هر سفالی پیداست آن من کو | من دل سفال کردم ریحان چرا ندارم | |||||
خاقانیم نه والله سیمرغ نیست هستم | پس هست و نیست گیتی یکسان چرا ندارم |