خاقانی (غزلیات)/کشد مو بر تن نخجیر تیر از شوق پیکانش
ظاهر
کشد مو بر تن نخجیر تیر از شوق پیکانش | به دل چون رنگ بر گل میدود زخم نمایانش | |||||
همین بس در بهارستان محشر خونبهای من | غبارش بوی گل شد در رکاب و گرد جولانش | |||||
گل پیمانه در دستش ز خجلت غنچه میگردد | به عارض تا فتاد از تاب بیگلهای خندانش | |||||
نشانش از که میپرسی سراغش از که میگیری | گرفتاری گرفتارش، پریشانی پریشانش | |||||
ببالد خرمی بر نوبهار او چه کم دارد | تبسم ارغوان زارش، تماشا نرگسستانش | |||||
میان انجمن ناگفتنی بسیار میماند | من دیوانه را تنها برید آخر به دیوانش | |||||
در آغوش دو عالم غنچهی زخمی نمیگنجد | هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش | |||||
من مخمور اگر مستم ز چشم یار میدانم | مرا از من جدا کرده اشارتهای پنهانش | |||||
پریشان میشوی حال دل عاشق چه میپرسی | نمیداند اجل تعبیر یک خواب پریشانش | |||||
بنازم شان بیقدری من آن بیدست و پا بودم | که گردید از شرفمندی کف دست سلیمانش | |||||
ز نیرنگ هوا و از فریب آز خاقانی | دلت خلد است خالی ساز از طاووس و شیطانش |