خاقانی (غزلیات)/چه گویی ز لب دوست شکر وام توان خواست
ظاهر
چه گویی ز لب دوست شکر وام توان خواست | چنان سخت کمان کوست ازو کام توان خاست | |||||
به وصل لب آن ماه به زر یافت توان راه | کز آن لب به یکی ماه یکی جام توان خواست | |||||
چو او تند کند خوی، مبر نام لب اوی | که حاجت ز چنان روی به هنگام توان خواست | |||||
به وصلش رسم این بار گر ایام شود یار | که یاری به چنین کار ز ایام توان خواست | |||||
دلی کافت جان جست دلارام چنان جست | نه زو صبر توان جست نه آرام توان خواست | |||||
مه خاقانی و مهکام که دارد طمع خام | کز آن فتنهی ایام چه انعام توان خواست |