پرش به محتوا

خاقانی (غزلیات)/چه کردم کاستین بر من فشاندی

از ویکی‌نبشته
خاقانی (غزلیات) از خاقانی
(چه کردم کاستین بر من فشاندی)
  چه کردم کاستین بر من فشاندی مرا کشتی و پس دامن فشاندی  
  جفا پل بود، بر عاشق شکستی وفا گل بود، بر دشمن فشاندی  
  چو خورشید آمدی بر روزن دل برفتی خاک بر روزن فشاندی  
  لبالب جام با دو نان کشید پیاپی جرعه‌ها بر من فشاندی  
  مرا صد دام در هر سو نهادی هزاران دانه پیرامن فشاندی  
  تو را باد است در سر خاصه اکنون که گرد مشک بر سوسن فشاندی  
  تو هم ناورد خاقانی نه‌ای ز آنک سلاح مردمی از تن فشاندی