خاقانی (غزلیات)/هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
ظاهر
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد | در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد | |||||
کافر که رخش بیند با معجزهی لعلش | تسبیح در آویزد، زنار دراندازد | |||||
دلها به خروش آید چون زلف برافشاند | جانها به سجود آید چون پرده براندازد | |||||
در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد | در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد | |||||
شکرانهی آن روزی کاید به شکار دل | من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد | |||||
از روی کله داری بر فرق سراندازان | از سنگدلی هر دم سنگی دگر اندازد | |||||
هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم | در عشق چنین باید آن کس که سراندازد | |||||
این تحفهی طبعی را بطراز و به دریا ده | باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد | |||||
تا تازه کند نامش در بارگه شاهی | کافلاک به نام او طرز دگر اندازد |