خاقانی (غزلیات)/نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید

از ویکی‌نبشته
خاقانی (غزلیات) از خاقانی
(نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید)
  نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید نی و هم من به وصف جمال تو در رسید  
  این چشم شور بخت تو را دید یک نظر چندین هزار فتنه ازان یک نظر رسید  
  عمری است کز تو دورم و زان دل شکسته‌ام نی از توام سلام و نه از دل خبر رسید  
  از دست آنکه دست به وصلت نمی‌رسد جانم ز لب گذشت و به بالای سر رسید  
  هر تیر کز گشاد ملامت برون پرید بی‌آگهی سینه مرا بر جگر رسید  
  با این همه به یک نظر از دور قانعم چو روزی از قضا و قدر این قدر رسید  
  دوری گزیدن از در تو دل نمی‌دهد خاقانی این خبر ز دل خویش بر رسید