خاقانی (غزلیات)/مرا گوئی چه سر داری، سر سودای او دارم
ظاهر
مرا گوئی چه سر داری، سر سودای او دارم | به خاک پای او کامید خاک پای او دارم | |||||
ازو تا جان اگر فرقی کنم کافر دلی باشد | من آنگه جای او دانم که جان را جای او دارم | |||||
گر او از لطف عام خود مرا مقبول خود دارد | نیندیشم که چون خاصان قبول رای او دارم | |||||
اگر دل در غمش گم شد چه شاید کرد، گو گم شو | دل اینجا از سگان کیست تا پروای او دارم | |||||
بن هر موی را گر باز پرسی تا چه سر دارد | ندا آید که تا سر دارم این سودای او دارم | |||||
به جان او کزو جان را به درد اوست خرسندی | که جان داروی خویش از درد جان افزای او دارم | |||||
شکارم کرد زلف او چو آتش سرخ رخ زانم | که در گردن کمند زلف دود آسای او دارم | |||||
اگر صد جان خاقانی به بالایش برافشانم | خجل باشم که این خلعت نه بر بالای او دارم |