خاقانی (غزلیات)/مرا روزی نپرسی کخر ای غمخوار من چونی
ظاهر
مرا روزی نپرسی کخر ای غمخوار من چونی | دل بیمار تو چون است و تو در تیمار من چونی | |||||
گرفتم درد دل بینی و جان دارو نفرمایی | عفی الله پرسشی فرما که ای بیمار من چونی | |||||
زبان عشق میدانی ز حالم وا نمیپرسی | جگر خواری مکن واپرس کای غمخوار من چونی | |||||
در آب دیده میبینی که چون غرقم به دیدارت | نمیپرسی مرا کای تشنهی دیدار من چونی | |||||
امیدم در زمین کردی که کارت بر فلک سازم | زهی فارغ ز کار من چنین در کار من چونی | |||||
میان خاک و خون چون صید غلطان است خاقانی | نگوئی کای وفادار جفا بردار من چونی | |||||
تو دانی کز سگان کیستم هم بر سر کویت | سگ کویت نمیپرسد مرا کای یار من چونی | |||||
تو نیز آموختی از شاه ایران کز خداوندی | نمیپرسد که ای طوطی شکر بار من چونی؟ |