خاقانی (غزلیات)/مرا دانهی دل بر آتش فتاده است
ظاهر
مرا دانهی دل بر آتش فتاده است | از آن نعرهی من چنین خوش فتاده است | |||||
به هفت آسمان هشتمین در فزایم | ز دود دلی کاسمانوش فتاده است | |||||
من آن آب نادیه نخل بلندم | که از جان من در من آتش فتاده است | |||||
غلط گفتهام نخل چه؟ کز دو دیده | چو نیلوفرم آب مفرش فتاده است | |||||
دلم عافیت میشمارد بلا را | بنام ایزد این دل بلاکش فتاده است | |||||
امیدم به اندازهی دل رسیده است | خدنگم به بالای ترکش فتاده است | |||||
منم خرم و یک فتاده است نقشم | شما غمگن و نقشتان شش فتاده است | |||||
بر اسب بلا من به منزل رسیدم | کجایی تو کز بادت ابرش فتاده است | |||||
من و گوشهای کمتر از گوش ماهی | که گیتی چو دریا مشوش فتاده است | |||||
عجب کعبتینی است بینقش گیتی | ولی تخت نردش منقش فتاده است | |||||
منه بیش خاقانیا بر جهان دل | که عاشق کش است ارچه دلکش فتاده است |