خاقانی (غزلیات)/ماهی که مه از قفای او بینی
ظاهر
ماهی که مه از قفای او بینی | خورشید ز روی و رای او بینی | |||||
جوزا کمر کلاه او یابی | گردون گرهی قبای او بینی | |||||
عاشقتر و زارتر ز من یابی | آن سایه که در قفای او بینی | |||||
او خود نزید برای ما هرگز | جان کندن ما برای او بینی | |||||
اندر دل سنگ اگر نشان جوئی | هم سوختهی هوای او بینی | |||||
با این همه گنجهای پر معنی | خاقانی را گدای او بینی | |||||
از لب بفرست شربت وصلی | ای یار اگر شفای او بینی |