خاقانی (غزلیات)/فراقت ز خونریز من در نماند
ظاهر
فراقت ز خونریز من در نماند | سر کویت از لاف زن در نماند | |||||
من ار باشم ار نه سگ آستانت | ز هندوی گژمژ سخن درنماند | |||||
تو گر خواهی و گرنه میدان عشقت | ز رندان لشکر شکن درنماند | |||||
در آویزش زلفت آویخت جانم | که صید از نگونسر شدن درنماند | |||||
دل از هشت باغ رخت درنیاید | هم از چار دیوار تن درنماند | |||||
رخت را به پیوند چشمم چه حاجت | که شمع بهشت از لگن درنماند | |||||
ز خون چو من خاکیی دست درکش | که هجران خود از کار من درنماند | |||||
چو در بیشهی روزگار افتد آتش | چو من مرغی از بابزندر نماند | |||||
غم دل مخور کو غم تو ندارد | دل از روزی خویشتن درنماند | |||||
به خون ریز خاقانی اندیشه کم کن | که ایام ازین انجمن درنماند |