خاقانی (غزلیات)/عقل در عشق تو سرگردان بماند
ظاهر
عقل در عشق تو سرگردان بماند | چشم جان در روی تو حیران بماند | |||||
در ره سرگشتگی عشق تو | روز و شب چون چرخ سرگردان بماند | |||||
چون ندید اندر دو عالم محرمی | آفتاب روی تو پنهان بماند | |||||
هرکه چوگان سر زلف تو دید | همچو گویی در سر چوگان بماند | |||||
هر که سر گم کرد و دل در کار تو | چون سر زلف تو بیسامان بماند | |||||
هرکه یکدم آب دندان تو دید | تا ابد انگشت بر دندان بماند | |||||
هرکه جست آب حیات از لعل تو | جاودان در ظلمت هجران بماند | |||||
گر کسی را وصل دادی بیطلب | دیدم آن در درد بیدرمان بماند | |||||
ور کسی را با تو یکدم دست بود | عمرها در هر دو عالم زان بماند | |||||
حاصل خاقانی از سودای تو | چشم گریان و دل بریان بماند |