خاقانی (غزلیات)/عشقت آتش ز جان برانگیزد
ظاهر
عشقت آتش ز جان برانگیزد | رستخیز از جهان برانگیزد | |||||
باد سودات بگذرد بر دل | زمهریر از روان برانگیزد | |||||
خیل عشقت به جان فرود آید | سیل خون از میان برانگیزد | |||||
تا قیامت غلام آن عشقم | که قیامت ز جان برانگیزد | |||||
از برونم زبان فرو بندد | وز درونم فغان برانگیزد | |||||
تب نهانی است از غم تو مرا | لرزه از استخوان برانگیزد | |||||
ناله پیدا از آن کنم که غمت | تب عشق از نهان برانگیزد | |||||
شحنهی وصل کو که هجران را | از سرم یک زمان برانگیزد | |||||
هجر بر سر موکل است مرا | از سرم گرد از آن برانگیزد | |||||
آه خاقانی از تف عشقت | آتش از آسمان برانگیزد | |||||
چون حدیثی کند دل از دهنت | باد آتش فشان برانگیزد |