خاقانی (غزلیات)/عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد
ظاهر
عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد | افغان چه توان کرد که داور نپذیرد | |||||
زرگونهی من دارد و گر زر دهم او را | ننگ آیدش از گونهی من زر نپذیرد | |||||
صد عمر به کار آید یک وعدهی او را | کس عمر ابد یک نفس اندر نپذیرد | |||||
از دیده به بالاش فرو بارم گوهر | آن سنگدل افسوس که گوهر نپذیرد | |||||
جان پیشکش او بتوان کرد ولیکن | بر جان چه توان کرد مزید ار نپذیرد | |||||
پروانهی وصل از سر و زر خواهد مرفق | آن شحنهی حسن از چه سر و زر نپذیرد | |||||
خاقانی اگر رشوه دهد خال و لبش را | ملک دو جهان خواهد و کمتر نپذیرد |