خاقانی (غزلیات)/شوری ز دو عشق در سر ماست
ظاهر
شوری ز دو عشق در سر ماست | میدان دل از دو لشکر آراست | |||||
از یک نظرم دو دلبر افتاد | وز یک جهتم دو قبه برخاست | |||||
خورشید پرست بودم اول | اکنون همه میل من به جوزاست | |||||
در مشرق و مغرب دل من | هم بدر و هم آفتاب پیداست | |||||
جانم ز دو حور در بهشت است | کارم ز دو ماه بر ثریاست | |||||
گر یافتهام دو در عجب نیست | زیرا که دو چشم من دو دریاست | |||||
بالله که خطاست هرچه گفتم | والله که هرآنچه رفت سوداست | |||||
خاقانی را چه روز عشق است | با این غم روزگار کور است | |||||
روزی دارد سیاه چونانک | دشمن به دعای نیم شب خواست |