خاقانی (غزلیات)/سر سودای تو را سینهی ما محرم نیست
ظاهر
سر سودای تو را سینهی ما محرم نیست | سینهی ما چه که ارواح ملایک هم نیست | |||||
کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را | کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست | |||||
خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او | شیر مردان را از نافهی آهو کم نیست | |||||
هر دلی را که کبودی ز لب لعل تو داشت | خانقاهش بجز از زلف خم اندر خم نیست | |||||
بیدلی را که دمی با تو مهیا گردد | قیمت هر دو جهان نیمهی آن یکدم نیست | |||||
دیدهی شوخ تو را کشتن خلق آئین شد | تا کی این ظلم، در این دیده همانا نم نیست | |||||
زین خبر زلف تو شاد است به رنگش منگر | کاین سیه جامگی از کفر است از ماتم نیست | |||||
رو که سلطان جمالی تو و در عالم عشق | آخرین صف ز گدایان تو جز آدم نیست | |||||
چون به صد تیر بخستی دل خاقانی را | خود در آن، حقهی نوشین تو یک مرهم نیست |