خاقانی (غزلیات)/ز دلت چه داد خواهم که نه داور منی
ظاهر
ز دلت چه داد خواهم که نه داور منی | ز غمت چه شاد باشم که نه غمخور منی | |||||
همه عالم آگهی شد که جفاکش توام | نیم از دل تو آگه که وفاگر منی | |||||
دلم از میانه گم شد عوضش چه یافتم | که نه حاصلم همین بس که تو دلبر منی | |||||
نفسی دریغ داری ز من ای دریغ من | ز تو قانعم به بوئی که سمنبر منی | |||||
به کمند زلفت اندر خفه گشت جان من | دیتش هم از تو خواهم که تو داور منی | |||||
به لبت شفیع بردم که مرا قبول کن | به ستیزه گفت خون خور که نه در خور منی | |||||
ز در تو چند لافم که تو روزی از وفا | به حقایقی نگفتی که سگ در منی |