خاقانی (غزلیات)/روز عمرم در شب افتاده است باز
ظاهر
روز عمرم در شب افتاده است باز | وز شبم روز عنا زاده است باز | |||||
گویی اندر دامن آمد پای دل | کز پی آن در سر افتاده است باز | |||||
چون نشینم کژ که خورشید امید | راست بالای سر استاده است باز | |||||
قسم هرکس جرعه بود از جام غم | قسم من تا خط بغداد است باز | |||||
همچو آب از آتش و آتش ز باد | دل به جوش و تن به فریاد است باز | |||||
شایدم کالماس بارد چشم از آنک | بند بر من کوه پولاد است باز | |||||
شد زبانم موی و شد مویم زبان | از تظلم کاین چه بیداد است باز | |||||
سینهی من کسمان در خون اوست | از خرابی محنت آباد است باز | |||||
از مژه در آتشین آبم که دل | تف این غمها برون داده است باز | |||||
رخت جان بربند خاقانی ازآنک | دل در غمخانه بگشاده است باز |