خاقانی (غزلیات)/دولت عشق تو آمد عالم جان تازه کرد
ظاهر
دولت عشق تو آمد عالم جان تازه کرد | عقل، کافر بود آن رخ دید و ایمان تازه کرد | |||||
داغ دلها را به سحر آن جزع جادو تاب داد | باغ جانها را به شرط آن لعل رخشان تازه کرد | |||||
تا ز عهد حسن تو آوازه شد در شرق و غرب | آسمان با عشقبازی عهد و پیمان تازه کرد | |||||
عشق نو گر دیر آمد در دل سوداییان | هر که را درد کهنتر یافت درمان تازه کرد | |||||
نور تو صحرا گرفت و اشک من دریا نمود | موسی آتش باز دید و نوح طوفان تازه کرد | |||||
بر دل ما عید کرد اندوه تو وز صبر ما | هرچه فربه دید ناگه کشت و قربان تازه کرد | |||||
هر کجا لعل تو نوش افشاند چشم ما به شکر | در شکر ریز جمالت گوهر افشان تازه کرد | |||||
از لبت هر سال ما را شکری مرسوم بود | سال نو گشت آخر آن مرسوم نتوان تازه کرد | |||||
شاد باش از حسن خود کز وصف تو سحر حلال | طبع خاقانی به نظم آورد و دیوان تازه کرد | |||||
تازگی امروز از اشعار او بیند عراق | کو شعار مدحت شاه خراسان تازه کرد |