خاقانی (غزلیات)/دل شد از دست و نه جای سخن است
ظاهر
دل شد از دست و نه جای سخن است | وز توام جای تظلم زدن است | |||||
دل تو را خواه قولا واحدا | تا تو خواهیش دو قولی سخن است | |||||
آنچه در آینه بینم نه منم | پرتو توست که سایه فکن است | |||||
نظرت نیست به من زانکه مرا | تن نماند و نظر جان به تن است | |||||
باد سردم بکشد شمع فلک | شمع جان در تنهی پیرهن است | |||||
هست دیگ هوست خام هنوز | خامی آن ز دم سرد من است | |||||
گل ز باغ رخت آن کس چیند | که چو گل زر ترش در دهن است | |||||
عالمی شیفتهی زلف تواند | زلف تو شیفتهی خویشتن است | |||||
کردهام توبه ز می خوردن لیک | لب میگون تو توبهشکن است | |||||
نظر خاص تو خاقانی راست | گرت نظاره هزار انجمن است |