خاقانی (غزلیات)/دل بشد از دست دوست را به چه جویم
ظاهر
دل بشد از دست دوست را به چه جویم | نطق فروبست، حال دل به چه گویم | |||||
نیست کسم غمگسار، خوش به که باشم | هست غمم بیکنار لهو چه جویم | |||||
چون به در اختیار نیست مرا بار | گرد سرا پردهی مراد چه پویم | |||||
زخم بلا را چو کعبتین همه چشمم | زنگ عنا را چو آینه همه رویم | |||||
از در من عافیت چگونه درآید | چون نشود پای محنت از سر کویم | |||||
بس که شدم کوفته در آتش اندوه | گوئی مردم نیم که آهن و رویم | |||||
تیره شد آبم ز بس درنگ در این خاک | کاش اجل سنگ بر زدی به سبویم | |||||
بخت ز من دست شست شاید اگر من | نقش امید از رخ مراد بشویم | |||||
چون دل خود را به غم سپارم ازین روی | دشمن خاقانیم مگر که نه اویم |