خاقانی (غزلیات)/دلم خاک تو شد گو باش من خون میخورم باری
ظاهر
دلم خاک تو شد گو باش من خون میخورم باری | ز دست این دل خاکی به دست خون درم باری | |||||
مرا مهره به کف ماند تو را داو روان حاصل | تو نو نو کعبتین میزن که من در ششدرم باری | |||||
گر از من رخ نهان کردی سپاس حق کنون کردم | سپاس زندگانی نیست بیتو بر سرم باری | |||||
مرا گر خال گندمگونت جوجو میکند گو کن | من آن جو سنگ خالت را به صد جان میخرم باری | |||||
مپوش آن رخ ز من کخر ز من نگزیرد آن رخ را | که آن رخ آینه سیماست من خاکسترم باری | |||||
مرا دردی است ناپرسان مپرس از من که سربسته | چه شبها زنده میدارم چه تبها میبرم باری | |||||
چو آهی برکشم از دل مگو ای دوست دشمن خور | چه جای دشمن است ای دوست خود را میخورم باری | |||||
دلم گر باز میندهی دل دیگر به وامم ده | که بر خاک عراق این بار بیدل نگذرم باری | |||||
جهان گفتی سفالی دان که خاقانی است ریحانش | جهان را گرچه ریحانم تو را خاک درم باری | |||||
به لشکرگاه دارم روی وبر سلطان فشانم جان | گر آن دریاست وین خورشید من نیلوفرم باری |